محل تبلیغات شما
درد فراق را به جان بکش برای التیامش اما به درهایی که باز نمی شوند نکوب درد می گذرد آتش خاموش می شود از این آتش به سلامت رد می شوی بگذار بیش از این حقارت نکشی هر چند قلبت می فشارد سخت می شود دردمی گیرد ضربه ها را تحمل کن الماس در فشار های بالا شکل می گیرد تندیسها زیر ضربه چکش ها ساخته می شوند بگذار الماس شوی . بگذار تندیس شوی با درد او بساز با خودش هرگز درد نبودنش را در دلت پنهان کن چنان یک راز بگذار خاک بگیرد ، بگذار پنهان شود خانه تکانی نکن دلت را

بی هیچ دلیلی بی حوصله ام بانو...

جانان هرگز نمی آید .

طلایی و دست شکسته

بگذار ,درد ,شوی ,ضربه ,گیرد ,کن ,از این ,شوی بگذار ,می شود ,درد او ,با درد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کهکشان ها